1 -شما خدا
را شناخته اید اما حق او را ادا نکرده اید، بهمین دلیل شناخت شما
سودى بحالتان
نداشته.
۲ -شما به فرستاده او ایمان آورده اید سپس با سنتش به مخالفت برخاسته اید
ثمره ایمان شما کجا است ؟
۳ -کتاب او را خوانده اید ولى به آن عمل نکرده اید، گفتید شنیدیم و اطاعت
کردیم سپس به مخالفت برخاستید.
۴ -شما مى گوئید از مجازات و کیفر خدا مى ترسید، اما همواره کارهائى
مى
کنید که شما را به آن نزدیک مى سازد …
۵ -مى گوئید به پاداش الهى علاقه دارید اما همواره کارى انجام مى دهید
که
شما را از آن دور مى سازد …
۶ -نعمت خدا را مى خورید و حق شکر او را ادا نمى کنید.
۷ -به شما دستور داده دشمن شیطان باشید
(و شما طرح دوستى با او مى ریزید)
ادعاى دشمنى با شیطان دارید
اما عملا با او مخالفت نمى کنید.
۸ -شما عیوب مردم را نصب العین خود ساخته و عیوب خود را پشت
سر افکنده
اید .. .
با این حال چگونه انتظار دارید دعایتان به اجابت برسد؟ در حالى که خودتان
درهاى آنرا بسته اید؟ تقوا پیشه کنید، اعمال خویش را اصلاح نمائید
امر به معروف و
نهى از منکر کنید تا دعاى شما به اجابت برسد.
امام علی (ع) (نهج البلاغه حکمت ۳۳۷) : دعا کننده بدون عمل و تلاش
مانند تیرانداز بدون زه است.
نگهداری از مادر
محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلک بود.
در
عرفان و طریقت ، به علم بسیار اهمیت مى داد ؛ چنان که او را
“حکیم الاولیاء” مى
خواندند.
در جوانى با دو تن از دوستانش ، عزم کردند که به طلب علم روند.
چاره
اى جز این ندیدند که از شهر خود ، هجرت کنند و به جایى روند
که بازار علم و درس ،
در آن جا گرم تر است.
محمد ، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد.
مادرش غمگین شد و گفت : اى جان مادر ! من ضعیفم و بى کس و تو
حامى من
هستى ؛ اگر بروى ، من چگونه روزگار خود را بگذرانم.
مرا به که مى سپارى ؟ آیا روا
مى دارى که مادرت تنها و عاجز بماند
و تو دانشمند شوى ؟
از این سخن مادر ، دردى به دل او فرود آمد. ترک سفر کرد و آن دو
رفیق
، به طلب علم از شهر بیرون رفتند.
مدتى گذشت و محمد همچنان حسرت مى خورد و آه مى کشید.
روزى در گورستان شهر نشسته بود و زار مى گریست و مى گفت :
من این جا
بى کار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند.
وقتى باز آیند ، آنان
عالماند و من هنوز جاهل.
ناگاه پیرى نورانى بیامد و گفت : اى پسر!چرا گریانى ؟
محمد ، حال خود را باز گفت.
پیر گفت : خواهى که تو را هر روز درسى گویم تا به زودى از ایشان
در
گذرى و عالم تر از دوستانت شوى ؟
گفت : آرى ، مى خواهم.
پس هر روز ، درسى مى گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد
که آن
پیر نورانى ، خضر (ع) بود و این نعمت و توفیق ، به برکت رضا و
دعاى مادر یافته است.